عاشورا...
لبتشنه هست و یار ندارد خدا! حسین
گشتهاست در میانهی صحرا رها؛ حسین
یک روزگار دوش نبی جای او نبود؟
افتاده زیر تیغ عدو پس چرا حسین؟!
این حجمِ از مصیبت او ناشنیدنی است
از کوفیان کشیده خدایا چهها حسین!
آتش گرفت از غم تنهاییاش ولی
میسوخت از گدازهی «ادرک اخا» حسین
بر سینهاش نشسته عدویش ولی نخواند
در زیر لب قسم به خدا جز دعا حسین
با آنکه خسته هست ولی باز میزند
در زیر تیغ و خنجر او دست و پا حسین
لبخند میزند که مگر منصرف شود
دارد از این بلا و ستمها رضا؛ حسین
خواهر چگونه دل ز برادر جدا کند؟
زینب وداع میکند از دور با حسین
میگفت زینبش ز بلندای تلّ بلند
از ابتدای حادثه تا انتها «حسین»
پیچیده در زمان و مکان؛ شهر و روستا
امشب نوای ما همه «لبیک یا حسین»
در تنگنای حادثهها دست ما بگیر!
ای کشتی نشسته به دلهای ما؛ حسین…
#شب_دهم
#حضرت_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام
مدرسه علمیه بقیع