7/4/1360
در هفتم تیر 1360، ما زخم خوردیم و داغ دیدیم؛ فریاد زدیم و سرخ گریستیم. در چنین روزی، دیوسانان و دوزخی دلان بدکنشت، بهشتی ـ مرد لحظات سخت ـ را به خون غرقه کردند؛ مردی که سیره اش چون آبشاری پرشکوه ، از لطافت های انسانی سرشار و سرشتش به گلبرگ های رنگارنگِ بخشش و گذشت، آراسته بود. مظلومی که اندیشه ژرف نگرش به سان رود پاک و زلال، از چشمه جوشان امامت لبریز بود.
حدیث بهشتی، روایت عجین شدن با مظلومیت و غربت است. او مردی بود که نگاهش مهربان، قدم هایش استوار، قلبش به سان آینه صاف، دستانش بهاری بود. بزرگی و اقتدار از ساده زیستی او افتخار می یافت و ناامیدی را در کوه وجودش توان رخنه نبود. سخنان آن سید بهشتی صورت و سالک فرشته سیرت، هنوز هم زیور دل ها و زنده کننده جان هاست. هنوز ابر رحمت اندیشه اش، تشنگان ولایت را سیراب می کند و نامش، درس آموز شکیب و شهامت است. هنوز از قدرت قنوت آن سرور سینه سرخان، تاریک اندیشان چون برگ بید به خود می لرزند. باری، از تراوش دریای دلش، باغ آبی ایمان، گل می داد و روزها همه آفتابی بود. ناگاه هجوم ابرهای غمبار شهر را در خود فرو برد و تهران، یکپارچه داغ و زخم گردید.
روحش شاد و فردوس برین جایگاهش باد.