19 مرداد 1392 توسط فاطمه سلجوقی
با اشک میزنم ورق این فال خسته را
فالی دوا نمی شود این سرشکسته را
خون از تمام چشم و دلم سیل می شود
هروقت باز می کنم این زخم بسته را
این نذر عاشقی است که ریزم به هرقدم
گلها به پای آمدنت دسته دسته را
از بس نیامدی غزلم پیر شد ببین
رنگ سپید روی غزلها نشسته را
باید شبینشست غزل عاشقانه چید
این واژه های خالی از هم گسسته را
آقا تو را به جان غزل های منتظر
منت گذار جاده با اشک شسته را
اللهم عجل لولیک الفرج