از سوی خدا می آیم
از سوی خدا می آیم ، از سوی لحظه هایی که نورتنفس می کردند، از سوی باورهای باران زده، از سوی خانه ای که ستون هایش بوی حسین(علیه السلام) و را یحه ی غربت ودلتنگی زینب(سلام الله علیها) را می دانند.
از سوی تشنه گانی که ازقامت رسای روزه مدد می گرفتند و یس وتبارک را در خشوع و ناله های نشات گرفته از فقر و دست های خالی ، های های گریه می کردند.
از سوی برزخ ماندگانی که منتظر بودند روز پانزده رجب را، آیا در دادگاه الهی به وجود تاریک و زندانی من عفو خواهد خورد تا روشنایی و زلالی زندگی را در دنیای حقیقت ها دنبال کنم؟
از سوی خدا می آیم،.
از سوی او که قادرمتعال است و زیباست . از سوی خدایی که اشتباهات مرا ثانیه ای به رویم نیاورد.گویا سالهاست باهم دوست بودیم….
ام داوود هم امید بودوهم آغاز دلتنگی ، در فراز هایش که تفکر وتعقل نیز گریه می کرد از خدا پرسیدم ! خدایا چطور می شود که دست از تو بر می دارم و حواسم از تودر متن حادثه پرت می شود در حالی که عزیزتر ازتو کیست که حقش برگردنم سنگینی نماید؟
خدایا تو که کلید های هر گشایشی در دست توست ، از تو اعتکافی را می خواهم که تعداد روز هایش 360باشد و احوال خوش عطرو بویش همیشگی و جاویدان.
خدایا شادابی یادت را نثارم کن
متن ادبی:ز.ا طلبه ی مدرسه ی بقیع