امید
هوای سرد جانم را به درد آورده ، صدای باد از روی یخ ها عبور می کند و برگوش جانم تازیانه می زند ، خورشید در پشت ابرها پنهان است .برف زمین را پوشانده ، گویا قصدآب شدن ندارد، کمی دورتر صدای دسته جمعی سگ ها به گوش می رسد…..
گویا این برف و سرما آنها را شادمان کرده و جشن برپا نموده اند …..
از سویی دیگر ، گرگ های گرسنه فکر و خیال هایی بر سر دارند چون در صحرا و بیابان چیزی دستگیرشان نشده باید فکر کننند و حمله دسته جمعی را آغاز کنند ؟!
شاید شکمی از عزا در بیاورند چون آنها چیزی جز دریدن نمی دانند غافل از آنکه چشمانی بیدار، تفنگ در دست ، انتظار آنها را می کشند .
به نظر می آید مردان سپیده دم،مردان بیداری، که هم نشان از سرخی شفق دارند و هم نشان از سپیدی صبح ،از راه می رسند و با خود مژده طلوع خورشید را می دهند که گرمی و حیات را به طبیعت مرده بازگرداند .
آهسته آهسته وجودم گرم می شود دیگر صدای باد ،سوز سرما نمی تواند گرمای وجودم را از من بگیرد ،چون امیدوار شدم .امید به حیات آن هم نه از جنس معمولی آن ،حیات به معنی آب حیات و اکسیر بقا.
برای همین بهمن فجری بی غروب برای جهان و تاریخ بشریت است و مقدمه ای برای صلح جهانی .
به قلم صبا از مدرسه علمیه بقیع