بسم الله النور
من همان بنده توأم همانی که در سرمای سختِ زر و زیور این دنیای پست گم شده بودم و سر در گم در عالم دست و پا می زدم . به دنبال چه …؟ نمی دانستم .
ناگاه گرمایی حس کردم .آری خود تو بودی .من گرمای مهرت را حس کردم.و آنقدر گرم شدم در آغوشت که سوخت تمام جوارحم و همه لبیک گوی تو بودند …
گل خشکیده روحم را جان دوباره بخشیدی و عطر مهر تو بود که سر تا پایم را لبریز کرد .
آتش عشقت مراسوزاند و خاکستر و محوگشتم در عشقت … و دیگر نبودم وهمه تو بودی و بس .
همه ی عالم شد آیت تو ، حتی این جسم بی ارزش من و من فهمیدم روح مرا تو دمیدی در این تن خاکی ، تا بی نهایت ، آنقدر که به تو برسم و تو نهایت نداری …
در این راه طولانی که همه دندان تیز کرده اند تا وصال این عاشق و معشوق را به هم بزنند تومرا حفظ کن .در همان جنت خودت نگه دار مرا …
راستی ؛ کداممان عاشق و کدام معشوقیم ؟! سؤال عجیبی ست ، آخر شنیده ام تو نیز عاشق منی ! مرا که خود آفریدی و جان بخشیدی ، منی که جز گناه در وجودم ندیدی ، مرا که ناسپاس بودم و گاهی فراموش می کنم که هستم و چه وظایفی دارم و یادم می رود غایت آمال تو بودی .
مرا ببخش …
برای همه لحظاتی که منتظر بودی صدایت کنم در نیمه های شب برای اینکه اجابت کنی منِ نالایق را ، و من سر بر دستان شیطان ، در خواب غفلت به سر می بردم.
تو هر لحظه آغوشت ، همان آغوش گرم عشقت ، برای من باز است .
پس ای عشق بی کرانه ی من ، دستم را از دامان لطفت کوتاه مکن که بدون تو هیچ هم نیستم .
مهربانا ، مرگ مرا راحتی قرار ده و تنهایم مگذار…آمین
خ . م طلبه سال دوم