سخنی کیمیا
29 شهریور 1391 توسط فاطمه سلجوقی
واله وشیدا به باد گفتم تو چیستی؟
گفت من نفس عطر اگین محمدم(ص) وروح حیات را به خاک میدمم.
ابر رحمت را در آسمان گیتی به سیلان در میاورم.
از ابر پرسیدم تو چیستی؟
گفت من اشک چشم محمد(ص)در غار حرایم.
که از خوف خدا جاری بود تا اقیانوس ها پدید آمد.
از خورشید پرسیدم تو چیستی؟
گفت من تجلی نور بر ظلمتم.
وجنب وجوش از شعاع من است.
به ماه گفتم تو چیستی ؟
گفت من شاهد راز ونیاز های محمدم(ص).
به گل گفتم تو چیستی ؟
گفت من عرق جبین محمدم(ص).
به دل گفتم تو کیستی ؟
گفت غلام حلقه به گوش محمدم(ص).
به غلام گفتم تو کیستی؟
گفت من آزاد و رها از شرور اهریمنان زمانه ام .
صدای رهاییم را نشنیده ای که همه زمان ها را در نوردیده است
و اینک بشنو ندایم را
اشهد ان لا اله الله واشهد ان محمدا رسول الله(ص)
کیمیا:از مدرسه ی علمیه ی بقیع