به نام آنکه هم درد است و درمان کند از نیستی هستی،نمایان
عطایش همچو باران نازل آمد بهر جان و بهر کس قابل آمد
چو خوانندش عباد از روی تدبیر کند از بهر آنان رزق تدبیر
یکی رزق از برای جسم آنان یکی روزی برای جان آنان
به هنگام سئوال از بندگانش عطا آرد و بآن دل دادگانش
هر آن چیزی که نزد اوست نعمت وگر لطف و وگر مهر است و رحمت
هر آنکو آرزو بنماید آن را دهد او را چنان که داد جان را
چو رو آرد بر این در گه فقیری گدائی،مستمندی یا اسیری
شود در قرب آن قیوم عا لم چنان که شد مقرب ذات آدم
اگر عبدی به عصیان جا هر آید مقابل با خدای قاهر آید
زهر دیده بپوشاند گناهش برون آرد ز توبه دود آهش
توکل گر کند عبدی به مولا شود جان و دلش والای والا
زهر شری مصون ماند به دوران کند او را کفایت ذات منان
کدامین بنده شد مهمان الله به روز و شب به خلوت در سحرگاه
(مناجات عارفان،حسین انصاریان،ص196)